قوله تعالى و إذْ قال هر جا که در قرآن و إذْ گفت بجاى آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود، و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنى ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتىام در زمین یعنى آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وى که الله تعالى چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وى خبر دهد، چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفى صلع پیش از آفریدن وى و ذلک فى قوله تعالى و إذْ أخذ الله میثاق النبیین لما آتیْتکمْ منْ کتاب و حکْمة... الى آخر الآیة و عیسى را فرمود تا از وى خبر دهد پیش از آفرینش وى و ذلک فى قوله «إنی رسول الله إلیْکمْ مصدقا لما بیْن یدی من التوْراة و مبشرا برسول یأْتی منْ بعْدی اسْمه أحْمد» و اصحاب وى را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فى قوله تعالى ذلک مثلهمْ فی التوْراة و مثلهمْ فی الْإنْجیل اى صفتهم و ذکرهم. و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملائکة ، و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة. کقول ابراهیم انى ارى فى المنام انى اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدا للمأمور به متأهبا.
و إذْ قال ربک للْملائکة نام فرشته در عربیت از پیغام گرفتهاند عرب پیغام را مألکه گویند و مألکه گویند و الوک گویند یقال الک لى و الکنى اى ارسلنى. و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملائکة بر وزن مفاعله، لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملائکة. مفسران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان، و سبب آن بود که الله تعالى آن گه که زمین را بیافرید جان را و فرزندان وى را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت و خلق الْجان منْ مارج منْ نار و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومى شهوانى بودند و در راه شرع مکلف، ایشان تباهکارى کردند در زمین و خونها ریختند، رب العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکرى از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جان را بجزیرههاى دریا راندند و خود بجاى ایشان نشستند و الله را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل مىآوردند ابلیس عجبى در خود آورد که من الله را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین، از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست. راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند. ابتداء عزل وى این بود که قال ربک للْملائکة إنی جاعل فی الْأرْض خلیفة آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جاى ایشان نشست که پیش از وى بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول الله لیسْتخْلفنهمْ فی الْأرْض کما اسْتخْلف الذین منْ قبْلهمْ و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وى پرسیدند: ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الذى یعدل فى الرعیة و یقسم بینهم بالسویة و یشفق علیهم شفقة الرجل على اهله و یقضى بکتاب الله عز و جل. و عمر خطاب روزى سلمان را گفت املک انا ام خلیفة؟
فقال سلمان ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقل او اکثر و وضعته فى غیر حقه فانت ملک قال فاستعبر عمر. و کان معاویة یقول على المنبر یا ایها الناس ان الخلافة لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکن الخلافة العمل بالحق و الحکم بالعدل و اخذ الناس بامر الله عز و جل. و قال النبی صلى الله علیه و آله و سلم «الخلافة بعدى ثلاثون سنة ثم یکون ملکا».
قالوا أ تجْعل فیها منْ یفْسد فیها فریشتگان گفتند: خداوندا میخواهى آفرید در زمین کسى را که تباهکارى کند چنانک بنو الجان کردند قاسوا الشاهد على الغائب بعضى مفسران گفتند اینجا ضمیرى محذوفست یعنى: أ تجْعل فیها منْ یفْسد فیها ام تجعل فیها من لا یفعل هذا، کقوله تعالى أمنْ هو قانت آناء اللیْل یعنى کمن هو غیر قانت. سدى گفت چون رب العالمین ایشان را گفت إنی جاعل فی الْأرْض خلیفة ایشان گفتند و ما یکون من الخلیفة و اصحابه؟ از آن خلیفه و اصحاب وى چه آید؟ الله گفت عز جلاله یکون منهم سفک الدماء و الحسد و الفساد ازیشان خون ریختن و حسد و تباهکارى آید، آن گه ایشان گفتند أ تجْعل فیها منْ یفْسد فیها از بهر آنکه ایشان علم غیب ندانستند تا الله ایشان را از آن خبر ندادى نگفتندى. و به قال عز و جل لا یسْبقونه بالْقوْل و همْ بأمْره یعْملون و قال تعالى یخافون ربهمْ منْ فوْقهمْ و یفْعلون ما یوْمرون و اشارت فساد و خون ریختن هر چند که از روى لفظ با آدم میشود اما از روى معنى با فرزندان شود، که آدم نه خون ریخت و نه تباهکارى کرد بلکه فرزندان کردند. و این در لغت عرب رواست چنانک گفت هو الذی خلقکمْ منْ طین لفظ عام است و آدم بآن مخصوص، فانه خلق من الطین و الخلق بعده من النطف.
و نحْن نسبح بحمْدک حسن بصرى گفت سبحان الله و بحمده میگفتند» بو ذر از مصطفى پرسید
اى الکلام افضل قال ما اصطفاه للملائکة سبحان الله و بحمده
و گفتهاند تسبیح اینجا نماز است و حمد بمعنى امر اى: (نصلى لک بامرک) کقوله یوْم یدْعوکمْ فتسْتجیبون بحمْده اى بامره، و گفتهاند نسبح بحمْدک این بابموضع حال است اى: (نسبح حامدین لک کما یقال خرج زید بسلاحه اى متسلحا.
و نقدس اى ننزهک عما لا یلیق بک؟ و قیل نطهر لک قلوبنا من الشرک و ابداننا من المعصیة و ذلک بحمدک لا بانفسنا. تسبیح در لغت عرب تنزیه است چیزى را نزه و بى عیب خواندن و تقدیس تطهیر است پاک داشتن در دانش و پاک گفتن در یاد.
و از بس که فریشتگان و پیغامبران بزمین مقدسه فرو آمدند و خلق را از ضلالت و معصیت پاک میکردند و بر خداى عز و جل میخواندند آن را بیت المقدس نام کردند.
و تسبیح و تقدیس دو نامست خداى را عز و جل سبوح و قدوس سبوح در خبر است و قدوس در قرآن، سبوح اى تنزیه لله و قدوس اى طهارة لله جل ثناوه و قدوس بنصب قاف و رفع آن هر دو گویند قال روبه.
دعوت رب العزة القدوسا
دعاء من لا یعبد الناقوسا
و نحْن نسبح بحمْدک و نقدس لک. این سخن از فریشتگان نه اظهار منت است که این غایت تواضع است. چنانک عرب گوید بخدمت در خواستن. أ تستعین بغیرى و انا مجد فى خدمتک؟ و على ذلک قوله و إنا لنحْن الصافون و إنا لنحْن الْمسبحون.
چون فریشتگان چنین گفتند، الله تعالى ایشان را جواب داد: إنی أعْلم ما لا تعْلمون من آن دانم که شما ندانید، از آدم توبه دانست و از ابلیس معصیت. و ایشان را باین دو هیچ علم نبود و گفتهاند انى اعلم یعنى میدانم که از آدم پیغامبران و رسولان و صالحان فرزندان در وجود آیند که مرا تسبیح و تقدیس کنند. و قیل انى اعلم ما لا تعلمون لانکم تعلمون فساد جوارحهم و انا اعلم محبة قلوبهم و محبة قلوبهم شفیع فساد جوارحهم و فى ذلک یقول القائل:
و اذا الحبیب اتى بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع
و یقال انى اعلم ما لا تعلمون من انکسار قلوبهم و ان ارتکبوا قبیح افعالهم و صولة قلوبکم عند اظهار تسبیحکم و تقدیسکم فانتم فى تیه وفاقکم و فى عصمة افعالکم و فى تحمل تسبیحکم، و هم منکسرون عن شواهدهم متذللون بقلوبهم. و ان لانکسار قلوبهم عندنا ذماما قویا. قال تعالى لبعض انبیائه أنا عند المنکسرة قلوبهم من اجلى.
و علم آدم الْأسْماء کلها. فریشتگان چون این خطاب بشنیدند که انی جاعل فی الأرض خلیفة با یکدیگر گفتند لن یخلق خلقا اعلم منا هر کس را که آفرید از ما عالمتر نباشد. پس رب العالمین آدم را بیافرید و او را بریشان افزونى داد بعلم و نام هر چیز او را در آموخت فذلک قوله و علم آدم الْأسْماء کلها و سمى آدم لانه خلق من ادیم الارض یدل علیه ما
قال النبى ان الله تعالى خلق الآدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض، فجاءت بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السهل و الحزن و الخبیث و الطیب
خبر مصطفى در آفرینش آدم و برداشتن خاک آدم از زمین اینست. اما اثر صحابه آنست که عبد الله مسعود و جماعتى از صحابه گفتند لما فرغ الله من خلق ما احب استوى على العرش، و قال للملائکة إنی جاعل فی الْأرْض خلیفة الى قوله إنی أعْلم ما لا تعْلمون من شأن ابلیس فبعث جبریل الى الارض لیأتیه بطین منها فقالت الارض انى اعوذ بالله منک أن تنقص منى او تشینى، فرجع و لم یأخذ. فقال یا رب انها قد عاذت بک فاعذتها. فبعث میکائیل فقالت مثل ذلک، فرجع. فبعث ملک الموت فعاذت منه. فقال و انا اعوذ بالله ان ارجع و لم انفذ امره، فاخذ من وجه الارض و خلط، فلم یأخذ من مکان واحد و اخذ من تربة حمراء و بیضاء و سوداء، فلذلک خرج بنو آدم مختلفین، فصعد به فبل ترابه حتى عاد طینا لازبا و اللازب هو الذى یلتزق بعضه ببعض، ثم لم یزل حتى انتن و تغیر.
فذلک حین یقول من حماء مسنون قال منتن. قال للملائکة انى خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین فخلقه الله بیدیه لکیلا یتکبر ابلیس علیه لیقول الله تکبر عما عملت بیدى و لم أ تتکبر عنه فخلقته بشرا، فکان جسدا من طین اربعین سنة من مقدار یوم الجمعة، فمرت به الملائکة ففزعوا منه لما رأوه، و کان اشدهم فزعا منه ابلیس. فکان یمر به و یضر به فیصوت الجسد کما یصوت الفخار.
فتکون له صلصلة فذلک حین یقول من صلصال کالفخار و یقول لامر ما خلقت، و دخل فى فیه و خرج من دبره. فقال للملائکة لا ترهبوا من هذا فهو اجوف و لئن سلطت علیه لاهلکنه. فلما بلغ الحین الذى یرید الله ان ینفخ فیه الروح قال للملائکة اذا نفخت فیه من روحى فاسجدوا له فلما نفخ فیه الروح فدخل الروح فى رأسه عطس فقالت له الملائکة قل الحمد لله فقال الحمد لله. فقال الله عز و جل رحمک ربک فلما دخل الروح فى عینیه نظر الى ثمار الجنة، فلما دخل فى جوفه اشتهى من الطعام، فوثب قبل ان یبلغ الروح فى رجلیه عجلان الى ثمار الجنة، فذلک حین یقول خلق الانسان من عجل.
و علم آدم الْأسْماء کلها. ابن عباس گفت حتى القصعة و القصیعة و الفسوة و الفسیوة الله در آدم آموخت نامهاى همه چیزها تا کاسه بزرگ و کاسه کوچک و باد که از جانور رود نرم و نیم نرم. ربیع گفت نامهاى فریشتگان در وى آموخت.
ابن زید گفت نامهاى ذریت آدم و لغتها که در آن سخن میگویند عربى و پارسى و عبرانى و سریانى و غیر آن، هر لغت که فرزند آدم در آن سخن میگویند. ضحاک از ابن عباس گفت اسماى اجناس بود چون مردم و پرى و چهار پاى مرغان و ددان بیابان و درختان و زمین و آسمان و مانند آن. مقاتل گفت جانوران و جمادات را همه فرا آدم نمود که همه آفریده بود در آن شش روز از پیش، و آدم را از پس همه آفرید در آخر روز جمعه، چنانک در خبرست آن گه نام یک یک وى را در آموخت و گفت یا آدم هذا فرس و هذا بغل و هذا حمار الى آخرها عطیة بن بشر گفت علمه الف حرفة ثم قال قل لاولادک ان أردتم الدنیا فاطلبوها بهذه الحرف و لا تطلبوها بالدین. اهل اشارت گفتند مقتضى لفظ عموم آنست که هر چه اسما بود آدم را در آموخت هم اسماء خالق هم اسماء مخلوقات، پس آدم بدانستن اسماء مخلوقات از فرشتگان متمیز شد و متخصص، و افزونى وى بریشان پیدا شد و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرى بود و متخصص و افزونى وى بریشان پیدا، و علم وى بنامهاى آفریدگار خود سرى بود میان وى و میان حق که فریشتگان را بر آن اطلاع نبود، پس ثمره علم نام مخلوق در حق آدم آن بود که مسجود فریشتگان گشت، و ثمره علم خالق آنک بمشاهده حق رسید و کلام حق شنید.
ثم عرضهمْ على الْملائکة پس آن مسمیات و اشخاص را فرا فریشتگان نمود و در میان ایشان عقلا بودند از ملائکة و انس و جن و شیاطین از بهر آن گفت: ثم عرضهمْ. ابن زید گفت رب العالمین فرزندان آدم را از پشت آدم بیرون آورد و بفریشتگان گفت: أنْبئونی بأسْماء هولاء مرا خبر کنید که نامهاى ایشان چیست؟
اگر مىراست گوئید إنْ کنْتمْ صادقین که از شما عالمتر کس نیافریدم. این امر تعجیز گویند، الله تعالى خواست تا عجز ایشان بریشان پیدا شود در شناخت نامهاى آنچه مىبینند بچشم سر، چون عاجز آید از علم آنچه ندیدند و در آنچه غیب است اولیتر که عاجز باشند. پس فرشتگان بزبان اعتذار و عجز گفتند: سبْحانک لا علْم لنا إلا ما علمْتنا پاکى و بیعیبى ترا و کس را بر علم غیب جز از تو اطلاع نیست، و ما را دانش نیست مگر آنچه تو آموختى ما را، دانا بحقیقت تویى، که بى تعلم دانایى و در دانش بیهمتایى و خداوندى را سزایى، که راست دانش و راست کارى، تو دانى که خلافت را که سزاست و آن پنداشت ما جمله خطاست.
آن گه آدم را گفت: أنْبئْهمْ بأسْمائهمْ فریشتگان را خبر کن از نامهاى ایشان این آیت دلیل است که آدم پیغامبرى بود مرسل بفریشتگان و قیل کان رسولا الى ولده. بو امامه باهلى گوید مردى پیش رسول آمد گفت: یا رسول الله ا نبیا کان آدم؟ قال نعم، مکلم.
پس چون آدم نامهاى ایشان فریشتگان را باز گفت، الله گفت فرشتگان را بر سبیل توبیخ و ملامت فرمود: أ لمْ أقلْ لکمْ نه گفتم شما را که من غیب آسمان و زمین دانم، چنانک این نامها ندانستید و اشخاص را نشناختید و از شما پنهان کردم و آدم را در آموختم. احوال آدم و ذریت و سر خلافت ایشان و معصیت و طاعت ایشان من دانم و شما ندانید، چرا گفتید؟ أ تجْعل فیها منْ یفْسد فیها پس گفت: و أعْلم ما تبْدون و ما کنْتمْ تکْتمون و چنانک غیب آسمانها و زمینها دانم نهان و آشکاراى شما نیز دانم، آنچه آشکارا گفتید که أ تجْعل فیها منْ یفْسد فیها دانستم، و آنچه پنهان گفتید با یکدیگر که لن یخلق خلقا اعلم منا دانستم، و آنچه ابلیس با خود اندیشید لئن فضلت علیه لاهلکنه و لئن فضل على لاعمینه هم دانستم، که آن گفت و این اندیشه کرد همه آفریده منست، و آفریده من از من پنهان نباشد. درین قصه باز نمود که فضل علم برتر از فضل عمل است که فریشتگان بر آدم فضل داشتند بدرازى ایام طاعت و فراوانى طاعت و عبادت بى فترت، و آدم بریشان فضل داشت بیک علم، و آن یک علم از عبادت ایشان بحکم الله مه آمد و فریشتگان با آن همه عبادت فضل آدم بر خود بسبب آن یک علم اسماء بدانستند. و مصطفى گفت «فضل العلم خیر من فضل العبادة» و قال النبی «فقیه واحد اشد على الشیطان من الف عابد»، و قال صلى الله علیه و آله و سلم «مسئلة واحدة یتعلمها المومن خیر له من عبادة سنة و خیر له من عتق رقبة من ولد اسماعیل، و ان طالب العلم و المرأة المطیعة لزوجها و الولد البار بوالدیه یدخلون الجنة مع الانبیاء بغیر حساب»
و گفتهاند علم بر عمل شرف دارد از چهار وجه: یکى آنست که مقام علم مقام نبوت است و علما بجاى پیغمبرانند و به قال صلى الله علیه و آله و سلم «العلماء ورثة الانبیاء»
و مقام عمل مقام ولایت است و صاحب عمل بر مقام اولیاست، چندانک میان انبیاء و اولیاء فرق است نیز همچندان میان عالم و عامل فرق است. وجه دیگر آنست که عمل لازم است، از عامل فراتر نشود و بدیگرى سرایت نکند، و علم متعدى است نفع آن و اثر آن بدیگران تعدى کند، راست همچون چراغست که خود روشن است و دیگران را روشن دارد، روشنایى خود بدیگران دهد و از وى چیزى نکاهد، عالم همچنانست. وجه سوم آنست که عمل بى علم بکار نیاید و عبادت نبود و علم بى عمل بکار آید و عبادت بود. وجه چهارم آنست که عمل از ماست و علم از خداست. و روى عن النبی صلى الله علیه و آله و سلم انه قال «العلماء مفاتیح الجنة و خلفاء الانبیاء»
و قال صلى الله علیه و آله و سلم «أ تدرون ما قال لى جبرئیل؟ قال یا محمد لا تحقرن عبدا اتاه الله علما و ان الله لم یحقره حین علمه، ان الله جامع العلماء فى بقیع واحد فیقول لهم انى لم استودعکم علمى الا لخیر اردته بکم، قد غفرت لکم على ما کان منکم»
و فى روایة اخرى «لم استودعکم حکمتى و انا ارید ان اعذبکم ادخلوا الجنة برحمتى».